زاده وهمیم و لبریز از خیال

محو حرفیم و گریزان از وصال

جام ها داریم اما بی شراب

قلب ها بیگانه از بوی کباب

قصه ها و شعرها افسانه ایست

باغ احساسی که آمد، دانه ایست

ما کجا و شور عشق وسوزو ساز

ما کجا و اشک های بی نیاز

دامن ما کی پُر از گُل می شود

ماکیان کی جای بلبل می شود

خطّ تکرار زمان یعنی که پوچ

بعد رجعت پس چه باید کرد؟،کوچ

سر به بالین کدامین یار بود

آنکه زیبا خوانده ایمش مار بود

خوش خط و خال است مار وَهم ما

لاجرم نیش است آخر سهم ما

سهم ما خورجین فال و است و خیال

که اندران بنوشته بر ما الوصال

هرچه را گفتیم از وصل حبیب

شاید آن وصله است اندر کنج جیب

نیست آواز خدا در گوش ما

هر چه غیر از یار، در آغوش ما

ابرها در شعر ما یعنی دروغ

لحن آرام زمان، نبض شلوغ

کی ازین حرف و سخن جا می زنیم

نقش را کی رنگ حاشا می زنیم

روزها ای روزهای پی سپَر

خطّ تکرار شما یعنی سفر

در گذارید از نگاه کورمان

پیش ازین خوابیده چشم شورمان

کوفتیم اما به درهای عقیم

سوختیم اما نه با نار جهیم

پنبه ها رشتیم بردوک خیال

تارهای وَهم اما شد وبال

پای رفتن گرچه در ما کُند بود

آتش پرواز در ما تُند بود

هرکه خود را گم‌کند پیدا شود

محو ناپیدای ناپیدا شود

آه مُردَم از شعار بی شعور

خسته ام از واژه های گُنگ و کور

عُمر دارد همچو توسن می رود

لحظه ها در روز روشن می رود

آشنا و غربتی پیشش یکی است

مکث نبض لحظه ها بس اندکی است

وای بر ما گرچه در جا می زنیم

دانش آموزانه بر جا می زنیم

 

محمد رحیمی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها